سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به کسى که در محضر او أستغفر اللّه گفت ، فرمود : ] مادر بر تو بباید گریست مى‏دانى استغفار چیست ؟ استغفار درجت بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است : نخست پشیمانى بر آنچه گذشت ، و دوم عزم بر ترک بازگشت ، و سوم آن که حقوق مردم را به آنان بپردازى چنانکه خدا را پاک دیدار کنى و خود را از گناه تهى سازى ، و چهارم اینکه حقّ هر واجبى را که ضایع ساخته‏اى ادا سازى و پنجم اینکه گوشتى را که از حرام روییده است ، با اندوهها آب کنى چندانکه پوست به استخوان چسبد و میان آن دو گوشتى تازه روید ، و ششم آن که درد طاعت را به تن بچشانى ، چنانکه شیرینى معصیت را بدان چشاندى آنگاه أستغفر اللّه گفتن توانى . [نهج البلاغه]
کشکول عشق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خاطراتی از یک بزرگمرد

 او پدر همه ی ما بود

شفا یافتن بیمار لاعلاج
روزى بیمارى از اصفهان آمده بود مى گفت که اطباى اصفهان مرا جواب کرده اند (سرطان داشته )، ادامه داد که شبى در خواب دیدم که لباس امام را پوشیده و شفا پیدا کردم . به مناسبت اینکه آن بیمار از آشنایان پدرم بود قضیه را با مرحوم حاج سید احمد خمینى (ره ) در میان گذاشتم و هر دو به خدمت امام رسیدیم . مرحوم حاج احمد آقا قضیه را از قول بنده به امام گفتند و امام از من سوال کردند و مجددا من موضوع را مطرح کردم . امام فرمودند حاج شاطر اگر ممکن است از این موضوع صرف نظر نمائید، گفتم این موضوع مربوط به شخصى است که اکنون در قم هستند. حضرت امام به حاج احمد آقا فرمودند که یکى از پیراهن هاى من را به حاج شاطر بدهید. حاج احمد آقا به اندرون رفته و یکى از پیراهنهاى امام را آوردند (پیراهنى که که حضرت امام پوشیده بود) من پیراهن را به آن خانم بیمار دادم . ایشان نیز پیراهن را به اصفهان برده و به تن کرده و در نتیجه شفا یافتند.
على ایران پور کیهان ش 17323
هر چه گشتیم ، امام را پیدا نکردیم
یک شب حوالى ساعت سه ، چهار بعد از نیمه شب بود که باترى (دستگاهى که به قلب امام مربوط مى شد) تمام شد. شب جمعه بود. باترى تمام شد و ما دیگر منحنى الکترو کاردیوگرام ایشان را روى تصویر مانیتور نداشتیم . به سرعت رفتیم . هر چه گفتیم : یا الله ، از طرف امام بسم الله نشنیدیم . خیلى نگران شدیم و علیرغم این که از طرف امام بسم الله نشنیدیم ، وارد اتاقشان شدیم ، ولى با کمال تعجب دیدیم آن شب روى تختشان نیستند. بلافاصله خارج شدم و به یکى از کارکنان بیت عرض ‍ کردم که جریان این طورى است . شما لطفا دو سه اتاق دیگر را بگردید، ببینید حضرت امام کجا تشریف دارند! البته جاى بزرگى نبود ولى من خودم تمایل نداشتم شخصا به همه قسمتها بروم . آن فرد که الان هم در بیت هستند، مى توانند شاهد براى ادعاى بنده باشند. ایشان با دقت همه جا را دیدند و آمدند و گفتند: نه ، حضرت امام در این محل نیستند. فکر کردیم در اندرونى هستند. رفتیم فرد مسئول اندرونى را هم پیدا کردیم و گفتیم : جریان از این قرار است . خانم هم فرمودند که : نه ، در اندرون هم تشریف ندارند باز من از آن خانم خواهش کردم که ایشان هم بیایند و مقر را دقیقا یک بار دیگر بررسى کنند. ایشان هم رفت و آمد گفت که حضرت امام تشریف ندارند. تا اینجا هم بنده حقیر و هم آن فرد، هم آن خانم ، سه نفرى رفته بودیم و محل را دیده بودیم و دیدیم که حضرت امام روى تختشان نیستند. بسیار مضطرب شدیم و من عرض کردم مرحوم احمد آقا را بیدار بکنید و مسئله را با ایشان در میان بگذارید. گفتند: ایشان تشریف ندارند، مضطرب شدیم که حضرت امام کجا مى توانند باشند! حاج احمد آقا هم چون شب جمعه بود به قم تشریف برده بودند.
تقریبا یک ربع ، بیست دقیقه از ماجرا گذشته بود که من باز خواهش کردم از حاج آقا عیسى یک بررسى مجددى بکند که ایشان برگشت و با خوشحالى گفت : حضرت امام روى تختشان نشسته اند. بلافاصله من وارد شدم . دیدم حضرت امام بسیار متبسم و شاد هستند. بسیار خوشحال شدم . البته از امام سوالى نکردیم که کجا بوده اند. چون فکر کردم شاید جریاناتى بوده که من نمى توانم تفسیر کنم که چرا ما بعد از چهار بار بازدید نتوانستیم ایشان را پیدا کنیم . به هر حال با آن معادلات خودمان در مغزمان بررسى کردیم که شاید امام در حالتى بودند که ما در آن حالت نباید با ایشان ملاقات مى کردیم . دست مبارک ایشان را بوسیدم و باتریها را عوض کردیم و از مقر ایشان خارج شدیم .
خانم طباطبایى نقل مى کردند که بعدها در این مورد از حضرت امام سوال کردم ، ایشان خندیدند و چیزى نگفتند و من هم دیگر به خودم اجازه سوال ندادم .
دکتر مسعود پورمقدس کیهان ش 17106

ایاک نعبد و ایاک نستعین
یکى از اذکارى که حضرت امام با آن مانوس بود، ذکر ایاک نعبد و ایاک نستعین  بود من از نزدیک خدمت امام بودم و این ذکر را از زبان امام مى شنیدم .
سرگرد حسین مرتاضى کیهان ش 16941
آغاز دیدار با نام خدا
گاهى که لازم بود براى تشرف خدمت امام براى ورود اجازه گرفته شود، امام به جاى استفاده از کلمه ((بفرمایید)) مى فرمودند:
بسم الله
با آنکه کلمه ((بفرمایید)) کلمه متعارفى است ، به جاى استفاده از آن ، از کلمه ((بسم الله )) استفاده مى کردند که ضمن ذکر نام خدا، با استعاره اى لطیف اجازه ورود و آغاز دیدار را با نام خدا قرین مى کردند.
حجت الله رحیمیان کیهان ش 17046
دعاى کمیل و مناجات شعبانیه
یکبار از امام پرسیدم که در میان دعاهاى معروف ، به کدامیک از آنها بیشتر انس یا اعتقاد دارید؟
ایشان پس از تامل فرمودند:
دعاى کمیل و مناجات شعبانیه
آیت الله خامنه اى کیهان ش 16665

انس با قرآن
امام وقتى نجف بودند، در ماه رمضان هر سه روز یک بار قرآن را ختم مى کردند، اما زمانى که در جماران بودند به خاطر کهولت سن ، هر ده روز یک بار قرآن را ختم مى کردند. ایشان همواره با قرآن مانوس بودند. یک جزو قرآن را هشت قسمت کرده و هر قسمت را در زمانى خاص قرائت مى کردند. گاهى مى دیدم امام مدتها در یک جمله قرآن مکث مى کردند.
حجت الاسلام حاج سید احمد خمینى کیهان ش 16842

نماز شب در هواپیما
وقتى امام از پاریس به تهران مى آمدند در هواپیما نماز شب خواندند. من یادم هست قطب نمایشان را مرتب مى گذاشتند تا جهت قبله را پیدا کنند ولى مى دیدند عقربه آن حرکت نمى کند. موضوع را به خلبان گفتیم وقتى توضیح داد که قطب نما در هواپیما کار نمى کند امام از ایشان پرسید مکه کدام طرف است ؟ خلبان جهت را نشان داد و امام به همان طرف مشغول نماز شب شدند.
حجت الاسلام حاج سید احمد خمینى قدس سره کیهان ش ‍ 16487

 

برگرفته از  کتاب : حدیث نور (خاطراتى از زندگانى حضرت امام خمینى(
نویسنده : ابراهیم رستمى

سایت http://www.ghadeer.org

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » منتظر قائم ( سه شنبه 87/3/14 :: ساعت 7:4 عصر )
»» دو حکایت

 

شعور پرنده‏ها
از یکى از محلات تهران مى‏گذشتم که به حجله شهیدى برخوردم، به دوستان گفتم: بدون اطلاع قبلى برویم به خانه این شهید.
پس از اجازه وارد شدیم، پدر شهید گفت: شما آقاى قرائتى هستى؟ گفتم: بله، دوید خانمش را صدا زد و گفت: بیا قصّه را براى حاج آقا تعریف کن!
مادر شهید گفت: فرزندم به دلیل علاقه‏اش به کبوتر، تعدادى کبوتر داشت. یک روز گفت: چرا من کبوترها را در قفس نگه داشته‏ام، باید آزادشان کنم. او کبوترهاى خود را آزاد کرد و پس از چند روز در بسیج ثبت‏نام کرد و راهى جبهه شد.
مدّتى گذشت، روزى یکى از کبوترها وارد خانه ما شد، داخل اتاق شد و کنار قاب عکس پسرم نشست و بالهاى خود را به عکس او مى‏مالید. همان ساعت به دل من گذشت که فرزندم شهید شده است، پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرس‏وجو معلوم شد که در همان روز و همان ساعت، پسرم به شهادت رسیده است.

هدیه یتیم به جبهه
در ایّام جنگ، نامه‏اى از دخترى 9 ساله خطاب به رزمندگان به دستم رسید که مضمونش چنین بود:
با سلام به امام زمان‏علیه السلام و رهبر کبیر انقلاب، اسم من زهرا است، این هدیه را که مقدارى نان خشک و بادام است براى شما مى‏فرستم، پدرم مى‏خواست به جبهه بیاید ولى تصادف کرد و جان سپرد. من 9 سال دارم، نصف روز به مدرسه مى‏روم و نصف روز قالیبافى مى‏کنم. من و مادرم روزه مى‏گیریم تا خرجى خود را تهیه کنیم.
ما پنج نفر هستیم که همگى کار مى‏کنیم، من 92 روز کار کرده‏ام تا توانستم براى شما رزمندگان نان و بادام بفرستم. از خدا مى‏خواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کند، سلام مرا به کربلا برسانید

 

http://www.qaraati.net/library منبع:



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » منتظر قائم ( دوشنبه 87/1/19 :: ساعت 11:9 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بعد از 7 سال
کودک عشق
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 7
>> مجموع بازدیدها: 96220
» درباره من

کشکول عشق
منتظر قائم
یک مسافر دنیا مثل شما که فکرای قشنگی داره . برای یه زندگی عالی زیر سایهء آقامون اینجا و اونجا.

» پیوندهای روزانه

محمد علی مقامی [210]
نسیمی از بهشت [266]
سوزن بان [263]
[آرشیو(3)]

» آرشیو مطالب
اخلاقی
اعتقادی
خاطرات
درد دل
مقدمه
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
خاطرات آقای لطیفی

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب