شهید آیت الله دستغیب انسان عجیبی بود .او همانجوری که خوب صحبت میکرد وحرفاش در دل مستمعین مینشست خوب هم مینوشت .و نوشته هاش هم به دل مینشست .یکی از کتاباش کتاب داستانهای شگفته که الان میخوام یکی ازداستانای اون رو به زبان ساده براتون بنویسم :
جناب آقای حاج علی آقا سلمان منش که به راستگوئی ودرستکاری معروفه برای من تعریف کرد که زمانیکه کودک بودم به مکتب خانه نرفتم وبی سواد بودم .در اول جوانی خیلی دوست داشتم قران بخونم ولی نمیتونستم تا اینکه شبی با دلی شکسته به حضرت ولی عصر (عج)متوسل شدم تا به این آرزوم برسم .در خواب دیدم که در کربلا هستم .شخصی به من رسید و گفت :توی این خونه بیا که تعزیهء حضرت سید الشهداست بیا و روضه رو گو.ش کن .قبول کردم و وارد شدم .دیدم دو نفر سید بزرگوار نشسته اند وجلوی اونا ظرفی از آتیشه . سفرهء نانی هم پهلوی اونا بود . سپس قدری از اون نونا رو گرم کردن وبه من مرحمت کردن .من هم اونو خوردم .سپس روضه خون مصائب اهل بیت رو خوند .بعد از تمام شدن منم از خواب بیدار شدم .حس کردم که به آرزوی خودم رسیدم . قرآن مجید رو باز کردم ودیدم که میتونم قرآن بخونم .بعد از این جریان در مجلس قرائت قرآن حاضر شدم اگه کسی غلط میخوند حتی اگه استاد بود اشتباهش رو بهش میگفتم . استاد به من گفت تو که تا دیروز سواد نداشتی نمیتونستی قرآن بخونی حالا چی شده ؟گفتم اینا همش به برکت عنایت حضرت ولی عصره .
شهید دستغیب در ادامهء مطلب میگن که حاج علی آقا الان استاد قرائت اند و ماه مبارک رمضان مجلس قرائت ایشون ترک نمیشه ...