سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، راستیرا به او الهام می کند. [امام علی علیه السلام]
کشکول عشق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عنایت مهدی علیه السلام

شهید آیت الله دستغیب انسان عجیبی بود .او همانجوری که خوب صحبت میکرد وحرفاش در دل مستمعین مینشست خوب هم مینوشت .و نوشته هاش هم به دل مینشست .یکی از کتاباش کتاب داستانهای شگفته که الان میخوام یکی ازداستانای اون رو به زبان ساده براتون بنویسم :

جناب آقای حاج علی آقا سلمان منش که به راستگوئی ودرستکاری معروفه برای من تعریف کرد که زمانیکه کودک بودم به مکتب خانه نرفتم وبی سواد بودم .در اول جوانی خیلی دوست داشتم قران بخونم ولی نمیتونستم تا اینکه شبی با دلی شکسته به حضرت ولی عصر (عج)متوسل شدم تا به این آرزوم برسم .در خواب دیدم که در کربلا هستم .شخصی به من رسید و گفت :توی این خونه بیا که تعزیهء حضرت سید الشهداست بیا و روضه رو گو.ش کن .قبول کردم و وارد شدم .دیدم دو نفر سید بزرگوار نشسته اند وجلوی اونا ظرفی از آتیشه . سفرهء نانی هم پهلوی اونا بود . سپس قدری از اون نونا رو گرم کردن وبه من مرحمت کردن .من هم اونو خوردم .سپس روضه خون مصائب اهل بیت رو خوند .بعد از تمام شدن منم از خواب بیدار شدم .حس کردم که به آرزوی خودم رسیدم . قرآن مجید رو باز کردم ودیدم که میتونم قرآن بخونم .بعد از این جریان در مجلس قرائت قرآن حاضر شدم اگه کسی غلط میخوند حتی اگه استاد بود اشتباهش رو بهش میگفتم . استاد به من گفت تو که تا دیروز سواد نداشتی نمیتونستی قرآن بخونی حالا چی شده ؟گفتم اینا همش به برکت عنایت حضرت ولی عصره .

شهید دستغیب در ادامهء مطلب میگن که حاج علی آقا الان استاد قرائت اند و ماه مبارک رمضان مجلس قرائت ایشون ترک نمیشه ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » منتظر قائم ( سه شنبه 86/5/9 :: ساعت 1:0 صبح )
»» قصهء علی و زهرا و یه طبق انار

سلام
دوست دارم براتون از زندگی دو همسفر و همراه بگم . یک مرد به اسم علی و یک زن به اسم فاطمه . چند دقیقه مهمون خونه شون بشیم . با هم پرواز کنیم به اوج آسمونا . اون بالا بالا ها . ببینیم آدمای آسمونی چه جوری هستن تا ما هم شاید بتونیم مثل اونا بشیم . خدا کنه .میلاد مولای متقیان امیر المومنین علی مبارک . اما داستان علی و فاطمه و انار :

زهرا بیمار بود . علی به بالینش آمد و گفت :" چه میل داری تا برایت فراهم کنم ." فاطمه که مثل همیشه نمیخواست شوهرش به زحمت بیفتد فرمود :"من چیزی از شما نمیخواهم . " علی اصرار کرد . فاطمه فرمود :"ای پسر عمو پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت درخواست نکن مبادا نداشته باشد و در برابر درخواست تو شرمنده شود ." علی گفت:"ای فاطمه به حق من هر چه میل داری بگو."فاطمه گفت : "اکنون که مرا سوگند دادی اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است."علی برخاست و برای فراهم کردن انار از خانه بیرون رفت . بعد از سوال کردن به او گفتند که فصل انار گذشته ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند عدد انار از طائف آورده است . علی به در خانهء شمعون رفت و در خانه را زد . شمعون بیرون آمد و از علت آمدن ایشان سوال کرد. علی ماجرا را گفت و گفت که برای خرید انار آمده است . شمعون گفت : "چیزی از آن انارها باقی نمانده همه را فروختم ." علی فرمود :"شاید یکی باقیمانده باشد و تو ندانی ؟"شمعون گفت :"من از خانهء خودم خبر دارم . هیچ اناری در خانه نیست ."همسر شمعون که پشت در بود سخن آنها را شنید و به شوهرش گفت:"من یک انار برای خودم ذخیره کرده ام و در زیر برگها گذاشته ام که تو اطلاع نداری . "سپس رفت و انار را آورد و به علی داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد . شمعون گفت :"قیمتش نیم درهم است " علی فرمود: "زنت انار را برای خودش ذخیره کرده بود تا روزی نفع بیشتری ببرد نیم درهم مال تو و سه درهم و نیم مال همسرت " علی انار را گرفت و به سوی خانه رهسپار شد . در مسیر راه صدای ناله ای شنید . به دنبال صدا رفت . دید مردی غریب و بیمار و نابینا در خرابه ای بدون سرپرست و غذا و نوا بر زمین خوابیده . حضرت در بالین او نشستند و سر او را به بالین گرفتند و پرسیدند: " توکیستی؟و از کدام قبیله ای ؟چند روز است که در اینجا بیماری؟"او گفت:"من از اهالی مدائن هستم بدهکار شدم ناگزیر سوار کشتی شدم و با خود گفتم که خود را به مولایم علی برسانم شاید ایشان قرضهایم را ادا کند . " علی فرمود :" من یک عدد انار برای بیمار عزیزم به دست آورده ام ولی تو را محروم نمیکنم و نصف آنرا به تو میدهم ." حضرت نصف انار را کم کم در دهان او ریخت تا تمام شد . آن شخص گفت:" اگر مرحمت کنی نصف دیگر را هم به من بخوران که چه بسا حالم خوب شود . " حضرت با خود گفت :" امید این بیمار از همه جا بریده بنابراین بر دیگران مقدمتر است شاید خدا برای فاطمه وسیلهء دیگری فراهم سازد ." نیم دیگر انار را هم به دهان بیمار گذاشت تا تمام شد . آنگاه با دست خالی به خانه بازگشت در حالی که در فکر غوطه ور بود . چگونه به خانه باز گردم ؟ آهسته آهسته تا نزدیک خانه اش آمد حیا کرد که وارد شود . از شکاف در به درون خانه نگاه کرد تا ببیند فاطمه خواب است یا بیدار؟ دید فاطمه تکیه کرده و طبقی از انار در پیش روی اوست و میل میکند . علی خشنود شد و وارد خانه شد . دید انار مربوط به این عالم نیست و بهشتی است . پرسید این انار را چه کسی آورده است ؟فاطمه گفت : ای پسر عمو وقتی که تشریف بردی چندان طول نکشید که نشانهء سلامتی در خود یافتم . ناگاه صدای در آمد . فضه در را گشود . مردی از پشت در این طبق انار را داد و گفت :"این طبق انار را امیرالمومنین علی برای فاطمه فرستاده است . "
برگرفته از کتاب حکایت های شنیدنی ج 5 شمارهء 444 نوشتهء مرحوم محمد محمدی اشتهاردی( با اندکی تغییر)- مجالس المتقین شهید ثالث مجلس 38- ریاحین الشریعه ج1 ص 142 و 143


 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » منتظر قائم ( جمعه 86/5/5 :: ساعت 3:25 صبح )
»» تواضع استاد

آیت الله محمدی در خاطره ای از آیت الله کوهستانی نقل نمودند که در ایام محرم یکی از سالهای تحصیل در کوهستان بهشهر بخاطر اینکه هم حجره ای های من به تبلیغ رفته بودند در اتاق تنها بودم پس از مدتی به خاطر تمام شدن آذوقه دچار گرسنگی شدید شدم چند روز با مقداری نان بسر بردم تا آنکه نان هم تمام شد به ناچار به اندرونی منزل آیت الله کوهستانی رفتم واز همسر ایشان تقاضای مقداری نان کردم همسر ایشان که در واقع مثل مادر برای ما طلبه ها بود وقتی آثار گرسنگی را درچهره ام مشاهده نمودند بلا فاصله مقداری نان وخوراکی برایم آورد .آنشب به تنهایی در حجرهء خود مشغول مطالعه بودم که صدای دلنشین آیت الله کوهستانی را شنیدم که مرا صدا میزد با شتاب بیرون دویدم دیدم ایشان تشریف آورده اند در حالی که در یکی از د ستانش کیسه ای برنج ودر دست دیگرحلبی از روغن داشت. تا مرا دید وسائل را به زمین گذاشت دو زانو بر زمین نشست ومرا در بغل گرفت وشروع کرد به گریه کردن وچند مرتبه این جمله را فرمود :شکایت مرا پیش آقا امام زمان نکن شکایت مرا پیش آقا امام زمان نکن ...

بر گرفته از کتاب بر قله پارسایی نوشته عبدالکریم کوهستانی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » منتظر قائم ( یکشنبه 86/4/31 :: ساعت 8:0 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بعد از 7 سال
کودک عشق
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 12
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 97701
» درباره من

کشکول عشق
منتظر قائم
یک مسافر دنیا مثل شما که فکرای قشنگی داره . برای یه زندگی عالی زیر سایهء آقامون اینجا و اونجا.

» پیوندهای روزانه

محمد علی مقامی [210]
نسیمی از بهشت [266]
سوزن بان [263]
[آرشیو(3)]

» آرشیو مطالب
اخلاقی
اعتقادی
خاطرات
درد دل
مقدمه
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
خاطرات آقای لطیفی

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب